استمداد مادری که ۵ سال در حسرت دیدن فرزندش به سر میبرد
به گزارش مرکزی دیلی و به نقل از خبرگزاری فارس از اراک، تک تک لباسهای جگر گوشهاش را در چمدان میگذاشت، غافل از آنکه تیک تیک ساعت لحظهها را برای جدایی پیوند میزند.
دخترک اما شب را زودتر خوابید تا صبح بتواند از دیدن مناظر زیبا و سرسبز شمال لذت ببرد و شیطنتهای کودکانهاش را به رخ زمان و زمین بکشد.
بوسهای بر گونههای مادر زد و به پدر شب به خیر گفت.
صبح فرا رسید، خواهر و برادرش همانند او به شوق سفر زودتر از همیشه از خواب بیدار شدند، گویی اصلا شب را نخوابیده بودند.
یازدهم مرداد سال ۸۸ بود که چرخهای سفر به گردش درآمد، خانواده پنج نفره جنیدی راهی شمال شدند تا روزهایی را کنار دریا با همدیگر به خوبی و خوشی سپری کنند، اما نمیدانستند دست روزگار قرار است این چند روز خوشی را به چندین سال درد و فراق و دوری و گریه تبدیل کند.
ساعت سه بعد از ظهر بود که پدر کنار رودخانهای ایستاد تا هم ناهاری خورده باشند و هم خستگی چند ساعت در راه بودن را از تنشان بیرون کنند.
مادر زهره گفت: سه راهی دیزین که رسیدیم توقف کردیم تا ناهار بخوریم، شوهرم به خاطر چندین ساعت رانندگی کمی خسته شده بود و گفت؛ «تا غذا را آماده میکنی من کمی استراحت کنم، مواظب بچهها باش»، من هم رفتم غذا را آماده کنم، به دختر بزرگم گفتم مواظب برادر کوچکت باش، زهره هم گفت:« مامان من میرم بازی کنم»، به او گفتم دور نشو، پنج دقیقه بیشتر طول نکشید بعد از اینکه پیکنیک را روشن کردم دیدم خبری از زهره نیست، شوهرم را صدا زدم و گفتم بلند شو، بدبخت شدیم زهره را آب برد.
خانم جنیدی افزود: بعد از اینکه شوهرم را صدا کردم او سراسیمه به سمت رودخانه رفت، فاصله ما تا رودخانه حدودا ۲۰۰ متر بود، بلافاصله با هلال احمر تماس گرفتم تا آنها هم برای پیدا کردن دخترم به کمکمان بیایند، نیروهای امدادگر هلال احمر چالوس رسیدند، چند متر پایینتر هم نیروهای دیگری از هلال احمر در حال انجام کاری بودند که به جمع ما پیوستند، علاوه بر این کارگرانی هم که اطراف آنجا کار میکردند، به جستجو پرداختند، ما گشتیم و گشتیم و این گشتن ما هشت ماه به طول انجامید و خبری از دخترم زهره نشد.
وی اظهار داشت: بعد از اینکه به فامیل اطلاع دادیم ۲۰ نفر از اقوام برای پیدا کردن دخترم به چالوس آمدند، همکاران شوهرم آمدند و چندین غواص از پتروشیمی که از همکاران شوهرم بودند هم آمدند تا شاید دخترم را پیدا کنند، هر چه بیشتر گشتیم در پیدا کردنش ناامیدتر میشدیم و این دلیلی بر این شد که بچه در آب نیست، به آگاهی کرج و به نیروی انتظامی هم اطلاع داده بودیم، آنها میگفتند؛ «دختر شما را آب برده»، اما مردم چیز دیگری میگفتند، آنها مدعی بودند اگر بچهای در آب باشد بعد از مدتی آب جنازه او را پس میدهد، اما پنج سال از این حادثه تلخ گذشته و آب هیچ نشانهای از دخترم به ما نداده است.
این مادر چشم به راه اظهار داشت: ماموران آگاهی میگفتند که زهره را آب برده، اما این امکان نداشت، مسیر رودخانه تا سد ۴۰ کیلومتر بود و تا سد چندین آببند وجود داشت که اگر دخترم را آب برده بود لااقل بین یکی از آنها گیر میکرد.
خانم جنیدی ادامه داد: دخترم زمانی که گم شد ۹ سال و نیمش بود، روزی که میخواستیم برویم شمال شوق و ذوق عجیبی داشت، از من پرسید: « مامان هوا سرده؟» گفتم: « ممکن سرد باشه»، گفت: «پس من لباس گرم برمیدارم که اگر رفتم شنا سردم شد بپوشم»، نصف ساکشو پر کرده بود از لباسهای گرم، چند جفت جوراب برداشت. ازش پرسیدم: زهره چرا آنقدر جوراب برمیداری؟ گفت: «آخه بریم دریا جورابم پر از شن میشه نمیخواهم تو همش جوراب بشوری»، دو جفت کفش برداشت و ساکش را حاضر کرد، وقتی میخواستیم حرکت کنیم روسری سبز و مشکی و یک بلوز توسی با خطهای راه راه سفید و سبز و توسی با شلوار لی و دمپایی شستی پوشید.
وی ابراز داشت: پنج سال است که دنبال دخترم میگردیم، اما هیچ خبری از او پیدا نکردیم، حتی جنازهاش را هم پیدا نکردیم، پنج تا النگو دستش بود، وقتی رفتیم آگاهی کرج به ماموران گفتم کنار رودخانه یک جفت کتانی بود، اما مامورها گفتند: «احتمالا کسی آمده پاهایش را شسته و یادش رفته، بپوشد».
این مادر که همچنان نگران سرنوشت دخترش است، ادامه داد: پسر کوچکم سوم ابتدایی است، وقتی مدرسه تعطیل میشود من یک ساعت زودتر جلوی درب خانه میایستم تا سرویس مدرسهاش بیاید، اگر یک لحظه دیر بشود، قلبم از تپش میایستد، یک مادر ثانیهای نمیتواند دوری فرزندش را تحمل کند، اما من پنج سال است در فراق دخترم ذره ذره آب شدم، پنج سال است که با صدای هر کس و هر چیزی از خود بیخود شدم که خبری از دخترم شده، ولی… نه… باز صبر کردم و توکل بر خدا گفتم، روزها، ماهها، سالها گذشته و تنها یاد و خاطره زهره و امید به بازگشتش همدم لحظه لحظه زندگیم شده است، در تمام این سالها روحم مچاله شده چرا که چشم به راه بودن سخت است و جانکاه، آن هم چشم به راه دختری که پاره تنت است و نفست به نفس او بند.
خانم جنیدی گفت: پنج سال چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگیمان همچون پنج قرن گذشت، تحمل دیدن جای خالیش را نداریم، پدرش کار و زندگی را رها کرده و در به در به دنبال زهره میگردد، شبها خواب ندارد و مشت مشت قرص اعصاب و آرامبخش میخورد، انگار پای ثانیهها لنگ میشود؛ وقتی دلی برای دلی تنگ میشود، با غم دوریش به امید دوباره دیدنش میسازم، با کنایهها میسوزم و نفرین میکنم بر آدمهایی که من و پدرش را شکستند.
وی تصریح کرد: دلهره، لحظههای امید و ناامیدی همواره با من هستند و لحظهای رهایم نمیکنند، در این پنج سال کابوس همراه همیشگی خوابهایم شده است.
اما چه کنم، چه کنم با غم دوری فرزندم، در خانه مدام صدایش را میشنوم.
بی اختیار نامش را بر زبان جاری میکنم، سر سفره غذا چشمان بیتاب و ناامیدم به دنبال چهره معصومش میگردد، من مادرم دلتنگ و بی تاب.
گریهاش میگیرد و ادامه میدهد: زندگی برایم سخت و غیر قابل تحمل شده است، محکوم به زندگیم، پدرش هم همینطور، دختر بزرگم دانشجو است و یک پسر کوچک دارم، به خاطر آنها باید زندگی کنیم، اما نمیتوانیم بی خیال زهره باشیم، باید بدانیم چه بر سر پاره تنمان آمده است، هیچ کس، هیچ ارگان و هیچ نهادی ما در پیدا کردن دخترمان کمک نمیکند، بچه ما را آب نبرده است، او را دزدیدهاند، همانطور که نرگس و مهشاد و زهرا را دزدیدند و هیچ کس نمیداند چه بر سر آنها آمده است و هیچ کس پیگیر گم شدن آنها نیست.
خانم جنیدی گفت: مردن حق است، ولی چشم به راه ماندن سخت تر از مردن است، بعد از گم شدن زهره بود که فهمیدم مادر شهدا چه کشیدند، آنها که فرزندانش مفقودالاثر هستند چه میکشند، چشم به راه بودن درد جانکاهی است که ذره ذره آبت میکند، اما قطره آخر که شوی باز هم امید داری، تو را به خدا کسی من را از این چشم به راهی نجات دهد، دیگر بیش از این توان ندارم، نگرانم، نگرانم، نگران….
این مادر که سالها است چشم به راه آمدن دخترش است، از با هوشی زهره گفت و گفت: زهره بچه بسیار با هوشی بود، پنج ترم کلاس زبان رفته بود، آن سالی که گم شد شاگرد ممتاز ناحیه دو آموزش و پرورش شده بود.
خانم جنیدی افزود: دختر آرامی بود، یک خال کنار لبش داشت، خوش اخلاق بود و صبحها که از خواب بیدار میشد، با لبخند بود، همیشه کمد لباسهایش را خودش مرتب میکرد، پنج سال از گم شدن دخترم گذشته، اما من هنوز دست به کمد لباسهاش نزدم به امید اینکه روزی خودش برگردد.
وی ادامه داد: چند بار به خوابم آمد و گفت:«مامان حالم خوبه نگرانم نباش»، چند بار هم یکی از نزدیکانم که فوت کرده به خوابم آمد و گفت: «دخترت پیش ما نیست، دنبالش بگرد»، اینها نشانهای از طرف خداست که باعث شده من و پدرش از پیدا کردنش ناامید نشویم، از مردم کمک میخواهیم و از مسئولان تا این فراق پنج ساله پایان پیدا کند، امیدمان به لطف خداست و راضی هستیم به رضای او.
این مادر که روزها در حسرت شنیدن صدای دلبندش است، بیان کرد: ماه مبارک رمضان، زمانی که دیدیم در برنامه ماه عسل مادری بعد از چند سال فرزندش را پیدا کرده، بلافاصله با شبکه خبر تماس گرفتم از مسئولان شبکه خبر خواستم عکس زهره و بچههای دیگر که آنها هم گم شده بودند و شوهرم وکالت پیدا کردن آنها را هم بر عهده گرفته بود، از شبکه خبر و ۲۰:۳۰ پخش کنند، اما چند ماه از این موضوع گذشته و هیچ خبری نشد، مدام امروز و فردا میکنند و من یک سوال دارم چرا زمانی که آن بچه پیدا شد، همه شبکههای خبری، خبر پیدا کردن آن را پخش کردند، اما امروز که میخواهند خبر گم شدن بچهای را پخش کنند، صغری و کبری میچینند.
وی با اشاره به گم شدن مهشاد دو ساله در همان منطقهای که دخترش گم شده است، ابراز داشت: علاوه بر زهره و مهشاد، دو دختر دیگر به نامهای زهرا و نرگس هم در حوالی دیزین گم شدند که هنوز هیچ نشانهای از آنها پیدا نشده است و قطعا مادر و پدر آنها نیز همچون ما نگران فرزندانشان هستند.
خانم جنیدی گفت: پنج سال است که من شبها چشمانم را میبندم و برای دخترم داستان میگویم، در خیالم موهای مشکیاش را شانه میزنم، و صبحها به امید بازگشتش چشم باز میکنم، پنج سال است که رنگ خنده را به خود ندیدهام، بغض و اشک خوراک روز و شبم شده است، هنوز بوی تنش را احساس میکنم، آخرین روز، آخرین نگاه و آخرین خندههاش چقدر شیرین بود اما برای همیشه تلخ ماند، من زندگی از کف دادهام، کمکم کنید تا زندگیم را پیدا کنم.
بیان این گفتوگو از مادری که جگر گوشهاش را شاید دزدیده باشند و داستان فراقش دل هر پدر و مادری را به درد میآورد برای استمداد از نیروهای انتظامی است که قطعا در آن زمان تمام سعی خود را برای یافتن این کودک کردهاند اما انتظار این پدر و مادر از آنها برای گشت و گذار بیشتر در مکانها و حاشیههایی از شهر تهران است تا اگر آدم دزدها برای منافع خود دست به حرکت غیر انسانی دزدی آدم میزنند و از آنان بیگاری میکشند را پیدا و به مجازات برسانند و بچههای مظلوم هم اگر توسط آنها دزدیده شدهاند به خانوادههایشان بازگردانند
نفت بنام مرکزی بکام ِ مرکز نشینان . . .سایه غفلت ِ صنایع بر سر ِ ورزش مرکزی
با سلام و عرض خسته نباشید و تبریک پیشاپیش سال نو