شورا و دعوا

نازنین همسر مهربان در آستانه در به استقبالم می آید و وقتی تن بی حال و صورت بی رمق شویش را می بیند وا می رود و لبخند بر لبانش می خشکد. سلام و علیک سردی می کنیم و با آبی به دست و صورت، پای سفره نهار می نشینم. مهربان همسر نهار خود را ظهر تناول نموده اند و بعد از قیلوله ای در کنار این بنده حقیر و خسته می نشیند تا نهار را تنهایی نخورم و در اصطلاح در کنار هم مزه بهتری احساس کنیم. دو سه لقمه که پایین می دهم کم کم قند خونم بالاتر رفته و جانی دوباره به دست و پا و ایضا عضلات صورتم می بخشد. لقمه بعدی را که پایین می دهم نگاهش می کنم و لبخندی می زنم. با لبخند من جان می گیرد و به حرف می آید: نمی خوای یه تغییری توی وضع و اوضاعت بدی؟ لقمه در دهانم برای لحظه ای توقف می کند. خودم را جم و جور می کنم و لیوانی آب می نوشم بعد به آرامی می پرسم: مگه چیزی شده زن؟ مشکلی پیش اومده؟
*مشکلی که نه، فقط با این حال و روز که می بینمت دلم می سوزه.
– چی کار کنم عزیز، ارباب رجوع زیاد دارم و ساعت کاریمم خیلی زیاده
* تا بوده و بوده همین بوده. تو توی هر اداره دیگه هم باشی وضعیت همینه. آدمی که با دلسوزی و دقت کار میکنه، نمی تونه راحت بشینه.
– به نظر من این چیز عجیبی نیست! همه باید با دلسوزی و دقت کار کنن.
* ای بابا کجای کاری؟! امروزه روز همه به فکر خودشونن. دلسوزی کیلو چنده؟!
لقمه های آخری را پایین می دهم و با ولع یک تکه نان ته ظرف می چرخانم. دلم نمی خواهد وارد بحث های زن و شهوری بی فایده شوم که آخرش معلوم نمی شود اول مرغ به وجود آمده یا تخم مرغ!
نازنین همسر یک لیوان دوغ برایم می ریزد و مهربان تر به من نزدیک می شود. یه پیشنهاد کاری خوب واست دارم. اگه بشه، هممون رو از زمین میکنه و بلند میکنه.
-باز چه خوابی دیدی واسم، عزیز؟
* برو اسمتو واسه انتخابات شورای شهر بنویس!
دوغ تو گلوم گیر می کند و شروع به سرفه می کنم. نفس کم می آورم و صورتم سیاه می شود. با چند مشت جانانه ای که مهربان همسر به پشت شانه هایم می زند، خطر رفع می شود و نفسم بالا می آید.
-خدا خیرت بده زن! این چه خوابی بازم برام دیدی؟ همه چیزو شوخی گرفتی ها !
*قربونت برم شوخی چیه؟ جدی می گم. کی از تو بهتر؟ هم دلسوزی و هم کاری!
-اِ…! چطور شد تا حالا دلسوزی بد بود و هرکس باید به فکر خودش باشه!
* اینطوری هم یه آدم دلسوز عین تو میره به خلق خدا خدمت می کنه و هم کمی هم به فکر خونه زندگیمون میوفتی و اوضاع فرق می کنه.
-نفهمیدم، این دو تا چه ربطی به هم دارن؟۱ خدمت به خلق خدا چه جوری با پر کردن جیب و تغییر اوضاع زندگیمون جوردر میاد؟
* ای بابا… سخت نگیر عزیز دلم! مهم اینه که تو به قصد خدمت به مردم می ری جلو، عقبه این خدمت صادقانه هم تحول تو زندگیمونه.
-نه جانم، خیالاته. اولا که شورا حقوق درست و حسابی نداره و یه فعالیت خیرخواهانه واسه مردمه. دومش هم اینکه شورا جای اینجور بهره برداری ها و بی حسابی ها نیست. حساب و کتاب داره خانم!
* خوبه خوبه، شعار نده لطفاً! این همه دادن و گرفتن، آب از آب تکون نخورد! تازه بیشتر شوراها هم خودشونو به عنوان شورای نمونه معرفی کردن!
-بله! نتیجه اون بی حساب کتابی ها رو هم دیدیم. پرونده فساد شورا و شهرداری رسیدگی شد و الحمدا… حقشونو کف دستشون گذاشتن!
این جمله را که با قاطعیت می گویم، زنم یک نگاه عاقل اندر صفیه به من می کند و مشغول جمع کردن سفره و بردن وسایل به آشپزخانه می شود. کمی بعد با یک لیوان چایی برمی گردد. من که حوصله ادامه این بحث را ندارم، خودم را پشت صفحه روزنامه پنهان می کنم اما نازنین همسر ول کن ماجرا نیست و ادامه می دهد.
*شما با نیت خیر کار مردم را راه میندازی، اونها هم با صدق دل و رضایت کامل این محبت شما رو جبران می کنن. کجای این کار غیر منطقیه؟
-همین دیگه! سوءاستفاده از موقعیت و مسئولیت! چه جرم و گناهی از این بالاتر خانم؟!
* جرم و گناه چیه؟! متداوله فدات شم! متداوله!
-نه عزیزم، اشتباه می کنی. حالا یه آدمی یه خطایی کرد، تو همه رو داری با اون چوب می زنی؟
* اتفاقاً اونا میدونستن چه کار کنن! موقع انتخابات با اسم بردن از اون محله های فقیرنشین به عنوان محله مردها و باد تو آستین مردم مناطق حاشیه شهر کردن و داد و بیداد وا اسلاما از اوضاع اون بیچاره ها حسابی رأی اونارو جمع کردن و رفتن شورا. بعدشم که انتخاب شدن با یه چرخش حساب شده شروع به خوش خدمتی واسه پولدارها و متمولین شهر کردن تا با قدرشناسی این ملاکین و متمولین یه سر و سامونی به اوضاع خودشون بدن.
-گیریم که درست! چه نتیجه ای در آخر نصیبشون شد؟!
* وا…! تو دوست نداری زن و بچتو با سوزوکی ویتارا ببری شیراز؟!
– بعدشم بیامو به چنگال قانون اسیر شم و برم آب خنک بنوشم،ها؟!
* ساده ای! زندان؟ کدوم قانون؟! چشم به هم بزنی ماست مالی میشه و طلبکار هم میشن!
-شیطون نشو زن! ای بابا
* زینت خانوم یه دکتر دندون پزشک تو اراک میشناسه که میگن کل دادگستری تو مشتشه! باهاش زد و بند می کنیم، هوامونو داره
-این چه حرفیه خانم؟! دستگاه قضا مبرا از این حرف هاست که یه دندانپزشک بتونه روشون نفوذ کنه! مملکت قانون داره عزیز دلم!
* تو هم که همه اش حرف خودتو می زنی! مسئله رو خیلی جدی گرفتی… اون فیلم جلسه شورا رو ندیدی که واسه هم قندون و فلاکس چایی پرت می کنن و به هم فحش می دن؟ واسه کار و خیر و صلاح مردمه؟!
– این بحث فایده نداره نازنین همسر! یکی یه غلطی کرده، تو داری از اساس همه رو زیرسوال می بری!
دست به سمت لیوان چای می برم. سرد شده و قابل خوردن نیست. به نقطه ای خیره می شوم. وضعیت نابسامان شهر اراک و مشکلات عدیده شورای آن در دوره فعلی فکرم را مشغول کرده است. یاد تماس های بی شمار تلفنی این چند هفته اخیر می افتم که افراد مختلفی خود را شایسته خدمت گذاری به مردم می دانستند و از من نظرخواهی می کردند که اگر کاندید شوند کمکشان می کنم یا نه! آیا جایگاه مهم شوراها اگر چه برآیند جامعه و همه افراد آن باشد برای هر شهروند و با هر تخصصی مناسب است؟ آیا این مهم که لازم است اعضا شورا خاصه در شهرها از قوانین و مقررات شهر و توسعه، طرح های فرادست و تفصیلی، برنامه ریزی شهری، مبلمان و زیبایی، خدمات رسانی و فرهنگ سازی اطلاع دقیق و مطالعات کاربردی داشته باشند کم کم به یک رویا تبدیل شده و هر کس به خود اجازه حضور در این عرصه و بخت آزمایی را می دهد تا مگر بلیطش برنده شود و به قول نازنین همسر، زندگی اش از این رو به آنرو شود!
*به چی خیره شدی مرد؟ برو مدارکتو آماده کن تا بری واسه ثبت نام
– ولم کن زن! گیرم که با قصد خدمت و برای توسعه شهر بخوام برم جلو، کی منو میشناسه و چطور رای بیارم؟
* فکر اونجاشم کردم! جلسه های زنونه شهر و سفره های زنونه و تجمع های محفلی زن ها رو دست کم نگیر. بیشتر خانومای فعلی عضو شورا از همین کانال رأی آوردن!
– غیبت نکن عزیزدلم! از کجا مطمئنی
* کافیه چند تا جلسه بری و با آب و تاب از محله های حاشیه شهر و لزوم رسیدگی به اونها بگی! از رای بالای هم ولایتی هامونم غافل نشو!
نه، مثل اینکه فایده ای ندارد! شورایی که قرار بوده با انتخاب افراد مناسب، محملی برای خدمت و زیربنای توسعه شهرهایمان شود به شدت با بحثها و برداشت های عوامانه تغییر ماهیت داده است. بیچاره اراک عزیز ما که چشم به معجزه انتخاب اعضای شایسته برای شورایش داریم تا قافیه را بیش از این به سایر شهرهای کلان ایران نبازد و کمی برای توسعه و زیبایی اش همت کنیم! نگاهی به پنجره خانه می کنم و نفسم را بیرون می دهم. آیا این بار مردم ما ورای این دعواهای زن و شوهر گونه و به دور از تعصب های قومی و محله ای، انتخابی بهتر خواهند داشت؟ آیا عملکرد شورای فعلی و مشکلات ناشی از آن، درس عبرتی برای همه می شود تا بدور از احساس و هیاهو فرهیختگان و نخبگان شهر را برگزینند؟
خستگی کار روزانه امانم نمی دهد. مهربان همسر همچنان با آب و تاب از طرح هایش برای رأی آوردن من و تغییر اوضاع زندگی می گوید که کم کم چشم هایم تار می شود و خوابم می برد!
*ای بابا! مارو باش رو دیوار کی یادگاری می نویسیم! پاشو بابا جا میمونیم ها!

ماخذ : وقایع استان

ممکن است بپسندید...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.