یادداشت جالب ایسنا به مناسبت روز خبرنگار
خواستار امکانات برای روستاهایی همچون شهابیه برای جذب گردشگر است، آرزوی رونق اقتصاد برای آینده کودکان و نسل جوان کشورش را دارد، کودکآزاریها، دردهای اقتصاد و مشکلات دانشگاهها را با ذرهبینش میکاود، تا رشد اجتماعی همراه با رشد علمی و اقتصادی پیش برود و در عین حال متوجه طبل تئاتر و موسقی است تا شور و هیجان زندگی مردمش فراموش نشود. هواسش به مشکلات بهداشت و درمان هم هست، برای روستاهای بیدکتر غصه و از دست بیمارستانهای بیپرستار حرص میخورد، البته مطالعات جدید پزشکی را برای گوشزد کردن بایدها و نبایدهای خوراک مردمان هم دنبال میکند.
با مردم همراه میشود در شادی پس از مذاکراتشان و صبورانه شاتر دوربین را به صدا درمیآورد برای حک کردن تمامی لحظات تلخ و شیرین. از به تصویر کشیدن سرویس های والیبال تا دامنه سبز کوهی با عظمت و یا اشک بیماری سرطانی، هیچیک را فراموش نمی کند.
در یک غروب تابستانی خستگی کار را به مسجد جامع ساوه میسپارد و خنکای نسیم را در کنار دیوارهای تاریخی یک اثر باستانی تجربه میکند.
در گوشه و کنار مراسم مجللی که نورپردازیهای سالنش چشم همگان را خیره میکند و خم و راست شدنها جلوی مسئولین رده بالا و رده پایین تمامی ندارد، آرام و گاهی پرجنب و جوش، با چشمانی کنجکاو این سو و آن سو را زیر نظر دارد، شاید تنها کسی است که زرق و برق سالن و رده مسئولان هواسش را از آنچه باید بداند و ببیند پرت نمی کند.
خبرنگار، همان کسی است که چشمش به دهان سخنران دوخته میشود و انتظار شنیدن خبری را میکشد که با نگاشتنش شاید شادی و خندهای را به دلی یا لبانی بیاورد یا نگرانی را برطرف کند، گاه تنها کسی است که سرش به پچپچهای دو نفره و چند نفره یا شوخیها و خندههای دور از چشم مسئولان رده بالا و البته سخنران گرم نیست، سرش به موبایلش گرم نیست و دور از چشم دیگران در تلگرام و وایبر و اینستا دور دور نمیزند، او تنها کسی است که تمام سخنان سخنران را واقعا میشنود، هرچند آنرا خوش نداشته باشد.
دست رد مسئولی به سائلی غمی بزرگ بر دلش هویدا و زمزمه تهدید زورگویان خشم را بر احوالش مستولی میکند.
خبرنگار زیاد راه میرود، اغلب در مراسم و جلسات به دنبال مسئولان میدود تا شاید پاسخی برای سوالات بیپایانش بیابد، یا برای باز کردن گرهی از کار مردمان کیلومترها راه میرود و عرق میریزد، در حالی که دستمزدش کیلومترها با حقش فاصله دارد.
خبرنگار کفش آهنی ندارد، پس باید کفشهای پاره زیادی را با کفشهای نو عوض کند، اما ارادهای آهنین برای رفتن در وجودش موج میزند.
روزش روز جیب های خالی است و با دلی دریایی به استقبالش میرود.
معمولا با عشق کار میکند و اغلب در جیبش مقداری پول خرد برای سوار شدن به اتوبوسهای هندلی که حرص او را در مسیر رسیدن به مقصد درمیآورد، هست و همیشه با خودش کلنجار میرود که چرا پیاده رفتن را انتخاب نکرده است.
خوبیها را که می بیند، لبخند میزند و ثبتشان میکند و به دنبال نواقص به راه میافتد تا شاید جای آنها را خوبیها بگیرند، همیشه محکوم به بدبینی است، اما با صبوری مقابل دستانی که ایست میدهند به دنبال دریچهای برای عبور می ایستد و با سماجت مسائل را پیگیری میکند.
با همه اینها دلش پر از امید است تا مگر روزی مشکلات جامعهاش حل شود و حمایتهای اجتماعی آنقدر پر پررنگ و کامل و معیشت مردم آنقدر مطلوب، که پیرمرد خسته دستان چروکیدهاش را مقابل جوانی که با پورشه وارداتی کنارش پارک کرده دراز نکند و همه مردم با هم لبخند بزنند.
صبا خایانی- خبرنگار ایسنا – منطقه مرکزی